برای شهيد هميشه زنده، سردارِ اقتدارِ جهانی!
(به بهانه هفته دفاع مقدس)
سلام سردار من!
چهار دهه گذشت و امروز چهلمین سالروز دفاع مقدس رسید اما این بار بدون حضور مقتدرانه تو… سردار دل ها ! مگر تو چقدر به ما حس پدری داشتی، که این گونه احساس یتیمی می کنیم؟! گویی تو به جاى همه ای و هيچكس به جاى تو نيست…!
حكايت غريبي است؛ سال هاست هر وقت حصارهاي دل شكسته ام تنگ مي شود به سمت شما و رفقای شهیدتان پناهنده مي شوم كه چاره اي جز اين ندارم، گناه من چيست كه عاشقانه ترين حديث زندگي ام را در نسل معصوم شما جستجو مي كنم؟!
اي نواي آشنا و روايت دل نشين باران، اي شور بي امان زيستن، ببين در حسرت درک تو چگونه كائنات را محكوم مي كنم! اي ترنم همه خوبي ها روي شاخ و برگ هاي احساس، من ديري است كه بازيچه مهر افسونگرت شده ام، تو با دل كوچكم چه كردي كه حالا اقيانوس اقيانوس و كرانه كرانه دنبال نشانه هاي نور مي گردم!
نگاهم كن، باورم كن، براي دير رسيدنم مقصر نيستم، گويي جايي دور، در وسعت بي كران هستي، خودم را گم كردم و چه حس خفه كننده غريبي! يا اين دنيا خيلي كوچک است يا آدم ها زيادي بد هستند و يا چشمان من مبتلا به تيرگي شده؛ هرچه كه هست من اين خلأ بي انتهاي مسموم را دوست ندارم، انگار همه در قفس خفقان زده هوس هايشان بيمار دنيا شده اند!
ايمان راسخت، نقاد شيرين سخن بهانه هاي سبز آفرينش بود در عصر سنگي جنون، چه بي بديل عشق را به توان بي نهايت رساندي تا آنجا كه محاسبه كنندگان عالم در 8 سال دفاع مقدس ذهنشان درگير راز اراده و خلوص تو و همرزمان شهیدت بودند.
اي ساحل نگاهت جان پناه دل خستگي هاي بچه هاي گردان هاي جوانمردي، اشك هايت با خاك اين سرزمين چه كرد كه راست قامت جبهه هاي حق شدي؟! كاش راز شب هاي عمليات را فاش مي كردي؛ آنجايي كه معناي واقعي توسل به واسطه هاي فيض الهي باعث شد تا همرزمانت تا هميشه انگشت حيرت به دهان بگيرند…
نواي دل انگيز عشق بي حد و حصرت به مادرت زهرا(س)، خواب زمينيان غفلت زده را بهم مي زد و سرانجام در كلاس عبوديت حسابي درخشيدي و فرشتگان آسمان پيكر پاكت را در شهری که حسین (ع) به معراج رفت، در آغوش کشیدند.
گردان تو، گردان خط شكن همه نامردي ها بود در فصل خشک سالي انسانيت… با خود چه كردي كه معنويت و جاودانگي در باطن پاكت نهادينه و همه آينه هاي عالم محو صداقتت شدند؟ تو در بحبوحه اي كه آدم ها غرق ساختن دنيايشان بودند، در كدام زاويه شكستي كه تمام هستي حيران ذره های وجودت گشت؟
نگاه قشنگت ترسيم عارفانه عشق بود در قاب دلتنگي هاي زمانه… انگار آمده بودي كه در معركه هستي لياقتت را براي پرواز محك بزني، هر پله تعالي روح براي انسان يک تولد دوباره است و من مطمئنم شمار تولدهاي تو از دست روزگار در رفته بود، تو چند پله تا خدا رفتي كه اينقدر نوراني بودي و صبور و با جذبه؟!…
سردارِ اقتدارِ جهانی!
گردان هاي تكاور، آرپي جي زن ها، بچه هاي اطلاعات عمليات، تيربارچي ها و دوشكاچي ها، آنقدر به تو ايمان داشتند كه چشم بسته گوش به فرمانت بودند، بنيان پاتک ها، خمپاره هاي شصت، نفر برها و تانك هاي” T-72”، در تقابل “الله اكبر” گفتنت به لرزه مي افتاد، ترديد ندارم كه شكار تو، شكار خلاصه خوبي ها بود!… افسوس كه هرگز نديدمت، تنها چند فصل از زندگيت را خواندم، كاش بودي و زيارتت مي كردم…
سردار قاسم سلیمانی عزیز!
وقتی به خاطرِ محبوبیتت پیشنهاد نامزد ریاست جمهوری شدن را به تو دادند، گُفتی: ” من نامزد گلولهها و نامزدِ شهادت هستم…” و این جمله از شماست که: ” هرکس از خدا ترسید، خدا همه چیز را از او می ترساند و هر کس از خدا نترسید، خدا او را از همه چیز می ترساند.”
اي شهيد هميشه زنده!
در اين شب هاي چلّه نشين، نگاهم به آسمان پُر ستاره ی تو و همرزمان پاكت است، پس به رسم رفاقت دعايم كن، يادت را كه در من حلول كرده روي زخم هاي دل كوچكم مي گذارم تا شايد در ازدحام تلخی های زمانه دوام بياورم. و تمامِ حرفِ دلمان با شما این است؛ دلمان بدون حضورتان؛ چقدر سنگین است!
يادداشت: روزبهاني