به بهانه دو سال دوری از علی و مهرداد

ما آدمهای قبل نمیشویم.
اواسط بهمن سیاه 99، نوبت مادر علی بود، نوبت او که حتماً میدانست ما و تمام مردم این سرزمین تا سالها میتوانیم از پسرش، یک الگوی تمام عیار از عشق مادر-پسری قاب کنیم و بچسبانیم گوشهای از قلبهایِ آکنده از اندوهمان.علی رفت تا همان موقع، بار دیگر بفهمیم دنیا همین اندازه کوچک است. رفت اما یادمان نمیرود که آن چند روز تلخ بهمن برای وی و مهرداد میناوند نمازهای ما طولانیتر شده بود و اسمهای بیشتری داشتیم برای دعا. اما معجزهای در کار نبود. مخصوصاً برای علی که خودش یک سرزمین از لبخند بود، قرار نبود معجزهای رخ دهد. او باید همان روز خاص میرفت. روز مادر!ما بعد از مهرداد باری دیگر غرق در یک مصیبت بزرگ بودیم. ما چند روز در جستوجوی یک عدد بودیم، یک عدد از سطح اکسیژن خون علی که گولمان نزند، که حال ما را خوب کند. اما علی میان تمام آن ماهها و روزهای دلهرهآور و در معامله با خدا، روز مادر را برای رفتن انتخاب کرده بود. حتماً هم حکمتی داشت آن رفتن. آن تنهاتر شدن مادری که دل ایران برایش سوخت.از خنده، همان واژهی محبوب ژورنالیستهای ورزشی و هنری برای توصیف علی، دو سال است دیگر چیزی باقی نمانده. رفتن علی چنان قلبهای ما را تکان داد که انگار کسی را از دست دادهایم که عمری به دنیای لبخند ادای دین کرده.دو سال پیش نوبت علی بود و امروز و فردا معلوم نیست دوباره باید دانههای تسبیح را برای حال خوب کدام فرزند این سرزمین از پس هم بیندازیم. ما که تهِ ذهنمان شیفته قهرمانهای این دیاریم و هرروز باید رفتنشان را به تماشا بنشینیم. ما که همیشه از زخمها قویتر بودهایم، ولی دو سال پیش دستها را به نشانه تسلیم بالا بردیم.دو سال پیش نمیدانستیم این بازی ناجوانمردانه تا کی و کجا ادامه دارد، تنها میدانستیم که پس از علی و مهرداد، من و شما هیچکدام از آدمهای قبل از کابوس وحشتناک کرونا نخواهیم بود.